آخرين روزهاي ماه رمضان
ديروز ماماني براي افطاري منوي غذاهارو در اختيارم گذاشت و از من براي درست كردن افطاري نظر خواست و گفت ايليا جان افطار چي دوست داري تا برات درست كنم من هم كمي فكر كردم وچون تازه ناهار خورده بودم وگرسنه ام نبود گفتم ماماني افطار من روزه ام چيزي نميخورم......
چند وقتيه كه ابراز محبتم نسبت به مامان وبابا زياد شده وهر چند دقيقه يه بار ميپرم تو بغل ماماني ويا بابايي وبوسه بارانشون ميكنم
يكي از همون روزها كه تو بغل ماماني بودم ودر حال لاو تركوندن
به ماماني گفتم :مامان جون خيليييييييييييي دوستت دارم
ماماني هم از فرصت سوء استفاده كرد وبه اصطلاح مادر شوهر بازي اش از همين حالا گل كرد
وگفت: ايليا جون هر وقت برات زن گرفتم اونوقت منو بيشتر دوست داري يا خانومتو؟؟؟؟
من هم با تمام انرژي ام گفتم ماماني شما رو (بيچاره همسر آينده ام خوابشو ببينه)
ماماني هم كه معلوم بود خيلي ذوق كرده دوباره سوال كرد: خوب هر وقت بابا شدي اونوقت منو بيشتر دوست داري يا ني ني ات رو؟؟؟؟؟؟
ماماني كه منتظر بود دوباره اونو نام ببرم لبخندي زد ومنتظر جواب موند
من هم با كمي خجالت گفتم: خوب ماماني ني ني ام رو بيشتر از تو دوست دارم
واما كلاس موسيقي ......
دو هفته اي كلاسم تعطيل بوده و در اين مدت حسابي تمرين كردم
و خوندن نتهاي سي- لا-سل رو ياد گرفتم والبته ماماني دو سه صفحه بعدي رو هم به من ياد داده تا زودتر بتونم فلوت رو تموم كنم
خلاصه در فلوت خيلي خوب پيشرفت داشتم
ان شاالله كه اين دوره طولاني رو هم هر چه زودتر تموم ميكنم
ديروز صبح دير از خواب بيدار شدم بابايي گفت: اگر زود صبحانه ات رو بخوري ميبرمت راهپيمايي روز قدس من هم با طمانينه كامل صبحانه ام رو خوردم ووقتي رفتيم بيرون راهپيمايي تمام شده بود خلاصه به قول مامان جون قسمت نبود....
پيشاپيش عيد سعيد فطر بر تمامي شما دوستان عزيزم مبارك