دوران كودكي من
اسم يكي از بهترين دوستان من ديناست
دينا جديدا براي عروسي عمو جونش لباس عروس خريده
ماماني وقتي لباس عروس دينا رو ديد به بابايي گفت : عروس خانوم كه لباسش حاضره بريم يه دست كت وشلوار براي ايليا جون بخريم بشه آقا دوماد
بعد رو به من گفت:ايليا جون ميخواي دينا خانوم عروست بشه؟؟؟؟؟؟؟؟
من هم با تمام انرژي گفتم نه ....
ماماني گفت چرا پسرم ديناخانوم خوشگله تازه لباس عروس هم كه داره نميخواي برات بگيرمش؟؟
گفتم :من ميخوام هفت تا زن بگيرم ماماني گفت :حالا چرا هفت تا ؟؟؟
گفتم آخه ميخوام هفت تا زن بگيرم تا دل دينا بسوزه...
برداشت ماماني!!!!!!!!!!!!!!
معلومه كه اين پيشنهاد قبلا از جانب ايليا جون به دينا خانوم داده شده بود و با جواب منفي عروس خانوم مواجه شده
بنابراين ايليا جون تصميم به گرفتن هفت تا زن كرده كه به دينا ثابت كنه كه سخت در مورد انتخابش اشتباه كرده وخيلي ها حاضرند زنش بشوند........
اين هم عكسهاي من در حال رنگ آميزي كتابم: