ايليا جون بزرگ مرد كوچك

پسر ناقلا(23فروردين91)

من اينجا نشسته ام ولي يه فكر هايي تو سرمه ميخوام ماماني رو بپيچونم ويه جايي برم صداشو در نياريد چون اگر مامان جون بفهمه نميزاره برم اگر گفتيد كجا؟؟؟؟؟؟؟!!!!!! نه نميگم تا حدس بزنيد............ بله مقصدم پنجره آشپزخونه بود ابتدا بالاي كابينت وبعد سينك ظرفشويي ودر انتهارسيدن به پنجره از اينجا ميخوام دوستامو ببينم...... ...
7 تير 1391

عكسهاي عيد سال 91

درخت پرتقال باغ پدر جون كه همسن خودمه ولي غذا زياد خورده  زود بزرگ شده بالاي پشت بام انبار باغ ( من وريحانه جون ودايي جون) منظره باغ كلزا سد شهيد رجايي ومن مشغول خريدن لواشكي هستم كه فرشته مهربون فرستاده من وبهراد(پسر خاله ام) درياي شمال كه به علت سرد بودن آب نميتونستم آب بازي كنم   ...
7 تير 1391

اولين روز عيد سال1391

امسال برخلاف سالهاي گذشته كه موقع تحويل سال شمال بوديم موقع سال تحويل منزل خودمون بوديم وطبق رسممون  بعد ازشنيدن آهنگ تحويل سال يكي از اعضاي خانواده همراه با قران وسبزه و سكه اي كه درون پياله آب قرار داره وارد منزل ميشه وبدين صورت سال رو تحويل ميكنه واز بزرگ خانواده عيدي خودشو ميگيره اين كار امسال بر عهده من بود ولي چون من صبح زود بيدار شده بودم بعد از تحويل سال گفتم كه خسته ام وخيلي زود خوابيدم از صبح هم لباسهامو تنم كرده بودم وهر چي ماماني ميگفت لباسهاتو عوض كن ميگفتم آخه الان عيده ومن بايد لباس عيد تنم باشه ولباسهامو در نميارم... ديشب هم لباسشويي مون خراب شده بود هر چي آب داخلش بود از درش ريخت بيرون وكل آشپزخونه مون پر از آب...
7 تير 1391