ايليا جون بزرگ مرد كوچك

پسر ناقلا(23فروردين91)

1391/4/7 19:25
نویسنده : ايليا جون
549 بازدید
اشتراک گذاری

من اينجا نشسته ام ولي يه فكر هايي تو سرمه ميخوام ماماني رو بپيچونم ويه جايي برم

صداشو در نياريد چون اگر مامان جون بفهمه نميزاره برم اگر گفتيد كجا؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!

نه نميگم تا حدس بزنيد............

بله مقصدم پنجره آشپزخونه بود ابتدا بالاي كابينت وبعد سينك ظرفشويي ودر انتهارسيدن به پنجره از اينجا ميخوام دوستامو ببينم......

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

نازنین جون
7 تیر 91 21:56
خوش گذشت ؟اون بالا ؟چه خبر بود؟


از بالا داشتم به بازي دوستام نگاه ميكردم جاتون خالي خيلي قشنگ بود
بهـــــــــــــار
7 تیر 91 23:32
نه عزیزه دلم نری اونجااااااااااااا خطرناکه ای شیطون مامانی مواظب پسرمون باش


اگر شما هم جاي من بوديد ميرفتيد چون خيلي قشنگه از بالا پايينو نگاه كني
متین مامی ایلیا
8 تیر 91 0:15
ایلیا هم همیشه از پنجره بچه هارو نگاه میکنه


امان از دست بچه ها........ايلياي نازم رو ببوسيد
مام پارسا
8 تیر 91 1:05
آخیییییییی این پسته.
وقتی که تازه با وبلاگتون آشنا شده بودم این پست بالاترین پست روی صفحه بود و فکر کنم اولین نظرم رو در ابتدای دوستی مون توی این پست گذاشته بودم

چه جالب ......واقعا از صميم قلب خوشحالم كه افتخار دوستي با شما مهربونها رو دارم
مام پارسا
8 تیر 91 1:06
ای پسر شیطون بلا.
حالا دیگه مامانو می پیچونی


خاله جون اون موقع كوچولو بودم ولي حالا ديگه استاد شدم...
مریم--------❤
17 تیر 91 12:42
خونه قبلیمون همکف بود بعد حیاط خلوت داشتیم
یه پسری بود 7 سالش بود با خواهرش سارا که 3 سالش بود خیلی خوشگل بود دختره بعد پنجرشون کلا توی حیاط ما باز میشدا س صبح تا شب سرشون تو حیاط ما بود ببینن چیکا میکنینم


خاله جون من داشتم محوطه پايين رو نگاه ميكردم كه دوستام مشغول بازي بودند
مریم--------❤
17 تیر 91 12:43



ممنونم دوستت دارم عزيزم
مریم--------❤
17 تیر 91 12:43
ایلیا جونی خیلی خوش لباسی


چشاتون قشنگه گلم