تمرين موسيقي بلز درس20-16
درس هفدهم ترنم قشنگه توش پر از پلنگه ترنم تن ميره تن ميره تن ميره شي فو شي فو دود دود شي فو شي فو دود ترنم ملوسه توش پر از عروسه ترنم تن ميره تن ميره تن ميره شي فو شي فو دود دود شي فو شي فو دود ترنم كوچولوس توش پر از آلبالوس ترنم تن ميره تن ميره تن ميره شي فو شي فو دود دود شي فو شي فو دود رو تاق ترنم يه آهو نشسته ترنم تو كوهه تو دشته تو راهه شي فو شي فو دود دود شي فو ...
نویسنده :
ايليا جون
0:39
درسهاي موسيقي بلز 16-9
درس نهم كلاغه قار و قار و قار گنجشكه جيك وجيك وجيك گوسفنده بع و بع و بع گوساله ما و ما و ما زنبوره ويز و ويز و ويز الاغه عر و عر و عر خروسه قو قولي قو قول درس دهم زمستون برف مياد باد مياد هوا چه سرده درس يازدهم زنگ مدرسه ميكنه صدا بازيهاي شاد تنبلي بسه درس دوازدهم ميهن ما ايران بهشت جاويدان خوب و سبز وخرم يادگار جم كشور ما زيباست &...
نویسنده :
ايليا جون
13:53
ماجراهاي من(11 تير91)
چند روز پيش كه با بابا جون رفته بوديم تو محوطه اسكوتر سواري كنم يه دفعه اي زمين خوردم وآرنجم زخمي شد وكلي خون اومد وچون با صورت زمين خوردم عينكم شكست ديروز رفتيم يه عينك جديد خريديم البته اين عينكم هم رنگ فرمش بنفشه چون بايد فرم عينكم به شيشه اش ميخورد مجبور شدم مثل عينك قبلي ام بگيرم اين چهارمين عينكيه كه از وقتي كه عينكي شدم خريدم ديروز درسهاي جديد بلزم رو خيلي تمرين كردم براي اينكه ماماني گفته اگر زود درسهام تموم شه استاد بهم فلوت ميده ومن به عشق فلوت تمرينهام رو زياد كردم سر كلاس وقتي بچه ها فلوت ميزنند من هم مثل صداي فلوت صدا در ميارم وبا اونها همنوا ميشم ديروز با ماماني رفتم خونه اميرحسام شون كه بلوك ن...
نویسنده :
ايليا جون
9:58
مسافرت خرداد91
بعد از اینکه مادر جونم راهی سفر زیارتی مکه شد ما هم بعد از سه روز سفرمان را از ساری به مقصد مشهد شروع کردیم ابتدا راهی سبزوار برای دیدن یکی از دوستان وسپس بیرجند و مشهد ودر انتهامجددا به ساری بازگشتیم مادر جونم به سلامتی برگشتند وبرای من یه بلوز خوشگل ویه دست بلوز وشلوار آوردند و.... بعد از اینکه به خونمون تهران بازگشتیم البته چون شب حرکت کردیم ومن کل مسیر خوابیده بودم وقتی بیدار شدم دیدم خونه خودمون هستیم وبا ناراحتی گفتم مامانی چرا از مسارفت اومدیم دوباره بریم مسارفت ناراحت بودم چون خیلی به من خوش گذشته بود و اما سفر به بیرجند: بیرجند شهر بسیار زیبا وتمیزی بود با مردمانی بسیار بسیار مهمان دوست ومه...
نویسنده :
ايليا جون
8:17
عكس من وبابايي (مربوط به روز پدر)
باباي من بهترين باباي دنياست اون گل سر سبد همه باباهاست صبح تا شب ميره بيرون كار ميكنه كار تا برامون بخره هر چي كه ميخوايم بابا جونم بابا جونم باباجون قدر تو رو خيلي ميدونم عكس بالا مربوط به 6 ماهگيمه كه مشغول كشيدن موهاي بابايي بودم ...
نویسنده :
ايليا جون
10:32
قصه من وداداش وآبجي هام
امروز صبح من از ماماني يه خواهشي كردم حدس ميزنيد چي؟؟؟؟؟؟؟؟؟ از اونجايي كه من بچه ها مخصوصا ني ني ها رو خيلي دوست دارم وبا ديدن هر كوچولويي حس بزرگ بودن پيدا ميكنم وسعي ميكنم مواظبشون باشم امروز صبح از ماماني پرسيدم: ماماني شما تو شكمت ني ني داري؟؟؟؟؟؟ مامان جون گفت :نه عزيزم گفتم ميشه لطفا براي من يه آبجي ويه داداش بياريد ماماني گفت حالا داداش بيشتر دوست داري يا آبجي؟؟؟ گفتم ماماني هر دو تاشونو دوست دارم ميشه لطفا هر دوتاشونو بياري؟؟؟؟؟؟ دوباره گفتم نه مامان جون دو تا آبجي ويه داداش بيار بيچاره ماماني نميدونست چي بگه؟؟؟؟ بعدازظهر هم كه رفته بوديم بازار گير دادم كه الا وبلا بايدشورت بچه...
نویسنده :
ايليا جون
10:23