ايليا جون بزرگ مرد كوچك

ماجراهاي من(11 تير91)

1391/4/12 9:58
نویسنده : ايليا جون
970 بازدید
اشتراک گذاری

چند روز پيش كه با بابا جون رفته بوديم تو محوطه اسكوتر سواري كنم

يه دفعه اي زمين خوردموآرنجم زخمي شد وكلي خون اومد وچون با صورت زمين خوردم عينكم شكست ديروز  رفتيم يه عينك جديد خريديم عینکالبته اين عينكم هم رنگ فرمش بنفشه چون بايد فرم عينكم به شيشه اش ميخورد مجبور شدم مثل عينك قبلي ام بگيرم اين چهارمين عينكيه كه از وقتي كه عينكي شدم خريدم

ديروز درسهاي جديد بلزم رو خيلي تمرين كردم براي اينكه ماماني گفته اگر زود درسهام تموم شه استاد بهم فلوت ميده ومن به عشق فلوت تمرينهام رو زياد كردم سر كلاس وقتي بچه ها فلوت ميزنند من هم مثل صداي فلوت صدا در ميارم وبا اونها همنوا ميشم

ديروز با ماماني رفتم خونه اميرحسام شون كه بلوك نزديك خونمونه

خونه اميرحسام طبقه دهمه ماماني مشغول صحبت با خاله كنار  در ورودي شون بود من كه صداي بچه ها رو از طبقه پايين شنيده بودم گفتم ماماني ميشه من برم طبقه پايين ماماني هم گفت باشه برو ولي اگر پايين بلوك رفتي همونجا وايسا تا من بيام وجايي نرو من هم اول طبقه نهم رفتم وچون با بچه ها آشنا نبودم از پله ها شروع به پايين رفتن كردم و يه لحظه احساس كردم گم شده ام و شروع به گريه كردم ميگفتم من دلم برا مامانم تنگ شده ماماني كجايي؟؟؟؟

ماماني هم كه صدامو شنيده بود و نميدونست من كدوم طبقه هستم از پله ها اومد پايين و منو پيدا نكرد وخلاصه همه جا رو براي پيدا كردن من گشت

من هم وقتي از پله ها رفتم پايين وماماني رو نديدم رفتم خونه پيش بابايي ودر حالي كه گريه ميكردمگفتم ماماني منو گم كرده  بابايي هم وقتي ديد من تنهاخونه اومدم به ماماني  زنگ زد وگفت كه من پيش بابا جون هستم خلاصه اين بود ماجراي ديروز من......

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (22)

مامان کوروش
12 تیر 91 10:34
ای وای عزیزمی ایلیا جون مواظب باش چقدر بد شانسی اوردی تو عزیزم


خاله جون ديروز حسابي گريه كردم
مامان نيما
12 تیر 91 10:37
الهي عزيزم مواظب باش ديگه گم نشي ماشاله مردي شدي واسه خودت


به نظر شما مرد گريه ميكنه خاله؟؟؟؟؟؟؟؟؟
مامان نيما
12 تیر 91 10:40
تابستون خيلي حال ميده اسكوتر بازي ولي مواظب خودت باش عزيزم


بله خاله جون ولي مواظب نبودم ديگه خيلي تند رفتم
مامان بهراد
12 تیر 91 10:46
وبلاگ جدید مبارک عزیزم


ممنون گلم
ستاره زمینی
12 تیر 91 11:03
عزیزم مردو گریهخیلی مواظب باش مرد بزرگ


خوب خاله جون فكر كردم ماماني ام گم شده
مامان نازنین جون
12 تیر 91 11:26
اخی خاله جونی مراقب خودت باش

من مراقب بودم ولي ماماني مراقب نبود كه گم شد!!!!!!!
مامان فرنيا
12 تیر 91 11:53
وبلاگ جديد مبارك عينك جديد مبارك ديگه چي اصلا همه چيز مبارك
بازي خوبه اما حسابي مواظب خودت باش خدا را شكر اتفاق خيلي بدي نيفتاد از اين به بعد هم وقتي گم ميشي گريه نداره كه يك جا وايساتا ماماني بياد پيدات كنه ولي اين دفعه را راست گفتي كه ماماني گمت كرده بود


ممنون خاله جون چشم از اين به بعد ديگه سعي ميكنم مثل مردها باشم وگريه نكنم
مامان آترینا
12 تیر 91 12:21
چه پسر ماهی خدانگهدارش باشه


ممنون گلم به وبمون خوش اومديد
مامان سونیا
12 تیر 91 13:30
عزیزم حواست رو جمع کن زمین نخوری- گم نشی
عینک جدیدت هم مبارک باشه گل پسر


ممنون عزيزم از حضورتون
مامان امیر مهدی
12 تیر 91 15:16
فدات شم مرد که گریه نمیکنه.تازه مرد که گم نمیشهقربونت برم


خاله جون من كه گم نشده بودم برا ماماني گريه ميكردم كه گم شده بود
مامان امیر مهدی
12 تیر 91 15:17
راستی گلم از این به بعد حواستو جمع کن که زمین نخوری گلم


چشم خاله جون
مامان ا تنا
12 تیر 91 15:22
سلام خوشگلم عینکت مبارک اما خیلی مواظب خودت باش عزیزم تا مامانی هم نگرانت نشه .وخودت هم نترسی عزیز دلم


ممنون خاله جون
مام پارسا
12 تیر 91 17:52
الهی من فدات بشم عزیزم.
بمیرم که آرنجت زخمی شد


خدا نكنه خاله جون هزار سال زنده باشيد
مام پارسا
12 تیر 91 17:53
چشمات چیزی نشد عزیزم ؟؟؟؟؟؟؟


نه خاله جون جنس شيشه عينكم از شيشه نيست وچيزيم نشد ممنون كه به فكرميد
مام پارسا
12 تیر 91 17:53
عینک جدید مبارک باشه خاله جون


ممنون عزيزم خيلي دوستتون داريم
مام پارسا
12 تیر 91 17:55
ای بابا خاله جون مواظب باش دیگه تا هم زمین نخوری و هم اینکه مامانی گمت نکنه


خاله جون به بابايي گفتم ماماني گمم كرد كه آبروي ماماني نره به كسي نگي مامانم گم شده بود
مام پارسا
12 تیر 91 17:55
امان از دست شما وروجکها که فقط دردسر درست می کنید


گل گفتي خواهر نميشه يه لحظه ازشون غافل شد!!
مریم--------❤
12 تیر 91 19:26
عینک هم همین دردسرهارو داره دیگه ولی باید مواظب باشی گلم
انشاالله هر جای دنیا که هستی همراه و یا بدون عینک خوشگلت شاد و سلامت باشی گلم


ممنون عزيزم
ازاده مامانه هانا
15 تیر 91 13:04
ای جونمممممممممممممم خیلی باحالی ایلیا بوسسس گوشتو بیار خاله منم یه بار هم سن تو بودم گم شدم رفتم پیش پلیس گفتم مامانم گم شده پلیسه هم خندید از اعتماد به نفس بالای من برام بستنی خرید


ممنون خاله جون مهربون كه اومديد پس مثل هميم خوشحالم كه يكي متوجه شد ماماني گم شده بوده ولي به هيچكي نگي ها مامانيم خجالت ميكشه
نرگسی
17 تیر 91 20:50
آخیییییییییییی عزیز دلمممممممممممم ..


مامان پریسا
21 تیر 91 16:16
سلام ایلیا جون خوبی گلم.
دست مامان درد نکنه این مدت چقد پست جدید برات گذاشته.



ممنون عزيزم كه زحمت كشيديد واز پستهامون ديدن كرديد
مامان پریسا
21 تیر 91 16:17
عزیزم مواظب باش دیگه زمین نخوری و از این اتفاقا برات نیفته.
و مواظب باش مامان دیگه شما رو گم نکنه


بيچاره ماماني از اينكه گم شده بود خيلي ترسيده بود