مروري برگذشته4(اسفند90)
چند وقتيه كه گير داده ام به مارك استاندارد وهر چيزي رو كه ميخوام بخورم ميگردم دنبال مارك استانداردش ديروز دايي جونم برام مغز تخمه خريده بود
ومن هم ابتدا دنبال مارك استانداردش گشتم وچون چيزي پيدا نكردم گير دادم كه چون استاندارد نيست من نميخورم واگر بخورم مريض ميشم هر چي دايي جون ميگفت اين مارك isoمثل استاندارده وفرقي نداره ميگفتم اول آرم استاندارد رو نشون بده تا من بخورمش
شب هم موقع خواب به مامان جونم ميگم برام قصه شنگول ومنگول وتبه انگور رو تعريف كنه وماماني هم ميگه پسرم اون حبه انگوره واز اونجايي كه من مطمينم ماماني اشتباه ميگه وتبه انگور اسمشه انقدر رو حرفم پافشاري ميكنم كه ماماني تسليم ميشه البته تو قصه ما مامان بزي وبابا بزي با هم ميرن خريد ووقتي كه آقا گرگه مياد بچه ها ميگن برو خونتون تو مامان ما نيستي و...
الان هم بايد حاضر شم براي رفتن به كلاس ژيمناستيك
وبعد از ظهرهم دومين جلسه كلاس بلزمه