ايليا جون بزرگ مرد كوچك

مروري بر گذشته3(اسفند 90سفر دو روزه به شمال)

1391/4/7 10:45
نویسنده : ايليا جون
427 بازدید
اشتراک گذاری

پنجشنبه ساعت 11 شب بابا جون يك دفعه اي تصميم گرفت ما رو ببره شمال ما هم از خدا خواسته حاضر شديم وحركت كرديم البته سفر دو روزه اي داشتيم ولي به من خيلي خوش گذشت چون خيلي با بچه ها بازي كردم

ريحانه جون مريض بو ولي از شكر خدا با ديدن من روحيه گرفت وحالش خيلي بهتر شد

شنبه هم از صبح تا غروب خونه خاله جونم بودم وبا بهراد ودانيال جون كلي بازي كردم البته چون مامانم اونجا نبود بعد از كمي بازي لباسهامو ميپوشيدم وميرفتم دم درشون و ميگفتم من دارم ميرم پيش مامانم وخاله جون باكلي خواهش والتماس منو مياورد تو خونه ودوباره روز از نو....

بعد از ظهر هم با بهراد به مهد قرانشون رفتم وخاله جون پيش مربي بهراد كلي كلاس گذاشت كه ايليا جون همه حروفها رو بلده وبعد از اينكه مربي يه حروف الفبا رو از بهراد پرسيد واون اشتباه جواب داد با تعريف خاله جون از من اون حروف رو دوباره از من سوال كرد ومن هم با اعتماد به نفس كامل همون جواب اشتباه بهراد رو تكرار كردم بيچاره خاله جونم.....

شب هم رفتم خونه عمه جون وبا اسباب بازي هاي حسين جون بازي كردم كلا خيلي خوب بود جاتون خيلي خالي بود

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مام پارسا
7 تیر 91 12:04
فدات بشم که دل تنگ مامانی شده بودی


مام پارسا
7 تیر 91 12:06
امان از دست شما بچه ها که فکر می کنید هر بچه ای که هر چیزی بگه حتماًٌ درسته


آره خاله جون بيچاره خواهرم كه چقدر خجالت كشيد