ايليا جون بزرگ مرد كوچك

عكسهاي عيد سال 91

درخت پرتقال باغ پدر جون كه همسن خودمه ولي غذا زياد خورده  زود بزرگ شده بالاي پشت بام انبار باغ ( من وريحانه جون ودايي جون) منظره باغ كلزا سد شهيد رجايي ومن مشغول خريدن لواشكي هستم كه فرشته مهربون فرستاده من وبهراد(پسر خاله ام) درياي شمال كه به علت سرد بودن آب نميتونستم آب بازي كنم   ...
7 تير 1391

اولين روز عيد سال1391

امسال برخلاف سالهاي گذشته كه موقع تحويل سال شمال بوديم موقع سال تحويل منزل خودمون بوديم وطبق رسممون  بعد ازشنيدن آهنگ تحويل سال يكي از اعضاي خانواده همراه با قران وسبزه و سكه اي كه درون پياله آب قرار داره وارد منزل ميشه وبدين صورت سال رو تحويل ميكنه واز بزرگ خانواده عيدي خودشو ميگيره اين كار امسال بر عهده من بود ولي چون من صبح زود بيدار شده بودم بعد از تحويل سال گفتم كه خسته ام وخيلي زود خوابيدم از صبح هم لباسهامو تنم كرده بودم وهر چي ماماني ميگفت لباسهاتو عوض كن ميگفتم آخه الان عيده ومن بايد لباس عيد تنم باشه ولباسهامو در نميارم... ديشب هم لباسشويي مون خراب شده بود هر چي آب داخلش بود از درش ريخت بيرون وكل آشپزخونه مون پر از آب...
7 تير 1391

مروري بر گذشته 5(اسفند 90)

من مريض شدم ومامان جونم خيلي ناراحته وحوصله تايپ كردنو نداره دكتر گوش وحلق وبيني تشخيص درستي ندادند بعضي از اونها ميگن شايد مربوط به لوزه هام باشه كه در اثر تورم اون بيماري ام شروع ميشه بعضي ها هم ميگن شايد سندرم باشه وبه خودي خود برطرف شه بعضي هم ميگن شايد آلرژي باشه خلاصه هنوز هم خودمون نميدونيم علت از كجاست ولي هر چي مصلحت خدا باشه همون ميشه ان شاالله به خوبي رقم زده باشه ما كه توكلمون به خداست امروز رفتم آرايشگاه موهامو كوتاه كردم تا عكاس مهدمون بياد ازمون عكس بگيره اين هم يه عكس از كوتاهي موهام البته با ژست ويژه ...
7 تير 1391

مروري بر گذشته 2(اسفند 90)

يه روز من از مامانم سوال كردم مامان جون خدا جوني چه شكليه؟ ماماني گفت خدا جوني مثل يه نوره و تو آسمونهاست يه روز كه بيرون رفته بوديم و هوا تاريك شده بود گفتم مامان جون ميدوني خدا جوني مرده؟؟؟؟ مامانم با تعجب سوال كرد: از كجا متوجه شدي پسرم؟؟؟ گفتم آخه ديگه تو آسمون نيست مامانم كه تازه متوجه شده بود من خورشيد خانوم رو با خدا جوني اشتباه گرفتم گفت پسرم اون خورشيد خانومه كه رفته بخوابه خدا جون هيچوقت نميميره و چون خيلي بزرگه ما با چشمهامون نميتونيم ببينمش بعد از اون گفت:خدا جوني ما بچه هاي خوب رو خيلي دوست داره وهر وقت كار خوبي انجام بديم به فرشته مهربونش جايزه اي ميده تا براي ما بچه هاي خوب بياره خدا جون...
7 تير 1391